Home
News
Ba bozorgan
Ofog
Kankash
Iran zamin
Fariad
Golestan
Dastanak
Film
Divan
Sterio
Posht pardeh
Weekly
Daily

Patog

گامي به سوي وامي واهي، يا تيري در تاريكي

كلمه وام در لغت به معني قرض ميباشد، ولي اين واژه در دانشگاه (اروميه)  براي بعضيها داراي معني و براي بعضيها واژه اي كاملاً پوچ و بي مفهوم ميباشد.

بلي، درست حدس زديد اين كلمه براي دانشجويان روزانه داراي مفهوم و براي دانشجويان شبانه كاملاً تهي از معني واقعي كلمه ميباشد.

آنهائي كه بر مسند قدرت در دانشگاه تكيه زده اند هر ترم، دانشجويان (شبانه) را تا لب چشمه ميبرند ولي تشنه بر ميگردانند (يعني وعده دادن وام ميدهند ولي خبري نيست كه نيست!!).

حال اگر هم واقعاً وامي در كار باشد، يا مبلغش آنقدر كم است كه نگرفتنش بهتر از گرفتنش ميباشد. يا دانشجو را مثل توپ فوتبال آنقدر به سمت يكديگر ميشوطند!! كه بالاخره دانشجوي بي چاره از زمين بازي خارج (اوت) ميشود، و وقتي هم كه براي شروع مجدد بازي توپ (دانشجو) را بر ميدارند ميبينند كه پنچر گشته است.

اين را به جرأت ميگويم، اگر فردوسي از مرارتهاي گرفتن وام دانشجويان شبانه اطلاع داشت هفت خوان رستم را رها ميكرد و قضيه وام شبانه ها را جايگزين آن مينمود.

«حكايت واقعي»

دانشجوئي مسكين بهر گرفتن وام سمت مسئول بخش وام در امور دانشجويان روانه گشت، آقاي ( X) خطاب به او گفت: برو ضامن معتبر بياور. دانشجوي از همه جا بي خبر هم كه نميدانست چه آشي قرار است برايش پخته شود همه جا را بهر ضامن زير پا گذاشت تا بالاخره او را يافت و به سمت محضر روانه گشتند.

پرونده اي تشكيل شد و سندي براي او صادر كردند.

گفتند: خود را نزد پير دانشگاه (رئيس) برسان و از او پاينامه (امضاء) بگير، گفت اطاعت.

گفتند: شتاب كن، برو و از اشخاص A,B,C,…,Z امضاء بگير. گفت: اطاعت. گفتند بايد تعهد بدهي كه وام را براي پول خوابگاه يا شهريه ثبت نام خرج كني. بگفت: اطاعت. (ياد شعر، گفتم غم تو دارم...گفتا غمت سرآيد حافظ بخير)

آخر نميدانم اين چه طرز وام دادن است كه دانشجوي بيچاره هيچ اختياري در نحوه خرج كردن وام خود ندارد.

بعد از تحمل اين همه مرارت و سختي، آقايان فرمودند: در نوبت بنشين تا «شايد» صبح دولتت بدمد.

اي بالانشينهاي دانشگاه چرا با قوانين دست وپاگير و گهگاه بيهوده خود چوب لاي چرخ ما قرار ميدهيد؟ مگر شما خود رنج دوران دانشجوئي را تحمل نكرده ايد؟

نكنيد، اذيت نكنيد آزار نرسانيد. 

“نتايج اخلاقي »

1.    اگر ديديد دوست شما در يك ترم تحصيلي از نظر درسي افت شديد داشته، دليل آن اين است كه به جاي كتابخانه يا سالن مطالعه، پشت در اتاق اين رئيس يا آن آقاي معاون دنبال امضاء براي وام ميگشت!!

2.    تنها چيزي كه از اين همه سختي  و مرارت گرفتن وام براي دانشجو باقي ميماند آلبوم و كلكسيوني از انواع امضاهاي مختلف است. {كه در نوع خود هم قابل توجه است!!}

آقا جون بهتره كه نري دنبال وام! خلاص!! /يداله رنجبر/

 اندر احوالات دانشكده علوم‌الزراعيه

اتوبوسي است به نگاه كوچك، به عرض نيم و طول يك تير پرتاب، هرمافروديت وار. و آن را دو قسم است: اول مخصوص اُناث، دوم مخصوص اُناث! كه در اين ميان تنها فعل كبيره حضور ذكور در قسم اُناث اول.

و چندان كه منهيان، خبر آورده اند در انبارهاي دانشگاه فقط لوبيا چيتي و برنج طارم بوركينافاسو! است از شدت تنگي دست به طريقي كه در وعده اول، خوراكي بس غريب كه از لوبيا؛ لاي علف پلو بود به ما خورانده گرديد كه نامش را هم ندانيم و يحتمل از Case هاي نادر است.

اما در باقي ايام هفته، بسته به آنكه بقال و ميوه فروش محل حاضر به معاوضه پاياپاي لوبيا و مواد مورد نياز شوند يا نه، گاهاً به خوراك بادنجان كلفت و گوجه نپخته هم كار سازي مي شويم. حتي به يكبار، از جهت استفاده بهينه از مواد اوليه، با تهيه سيب زميني و استفاده از مازاد بتادين درمانگاه، سيب زميني پلوي بتادينه بخورديم و نمرديم و هر كس اين حكايت شنود؛ گفت: عجب !! /« تريپ طوفان »/

 اندر احوالات دانشكده علوم الزراعيه

بعون ا... العزيز، سفرنامه‌اي به رشته تحرير درآرم و مقاله‌اي نگارم كه آيندگان راحكمت آموزد و گذشتگان راعبرت.نوشته‌اي‌كه‌توضيح واضحات نباشد و تار مويي هم لاي درزش نرود تا پس از ما بخوانند و اندر اين چاه نيوفتند كه اخلاف ما ـ خدايشان بيامرزاد ـ گفتند و بارها گلوي مبارك خود پاره نمودند كه «اين چاهي است بس عظيم و هولناك و انتهايش نامعلوم، و درب ورودي چاه! به انواع سنگ‌ها و رنگ‌ها مزين. پس هر آينه مواظبت كنيد و مراقبت، كه در چاه «دانشجوي مهندسي كشاورزي گشتن» نيوفتيد كه بدون آمدن به صحت، عملي است بس ثقيل و در زمره «كارهاي حضرت فيل». اما افسوس كه آن پندها، عده‌اي از ما را بسان ياسيني  بود  كه  در  گوش  آن زبان بسته خوانند و اكنون مي‌خوانيد شرح ماوقع. و اما تذكري چند:

ـ نخست آنكه اين سفرنامه، وقايع مستدل و محكم را cover نمايد! لذا دنبال نمودن اتفاقات روزمره و معمول، به حكم عقلا مردود است.

ـ دويم آنكه از پس هر اتفاق، نصيحتي‌كنم‌شماي‌خواننده‌راكه‌از كنار موضوعات‌اين چنين به‌سهولت نتواني گذشتن و مگويي take it easy !

... كه به قول وفا كنم و عمل به قول از خصايص بزرگان بود و كرامت عالمان كه الوعده وفا؛ به باب الاينترنت دانشگاه كاغذي نوشته باشد يادگار از اجداد ما، از A4 كوپي ماكز و به تف بند: «همه روزه به جز شنبه و يكشنبه و  دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه و پنج‌شنبه و ايام تعطيل باز است» كه بس  تابلو  باشد من خواننده را قرين است كه غزل خداحافظي خواندش و جايش به كاغذ دگر دادن كه چنين بنوشته به Font ميتراي پارسي «امروز شنبه يكم اردي‌دهشت به دليل قطع شبكه، گلكاري محوطه، كابل برگردان، فيبر نوري، قطع آب، سم‌پاشي، جلسه پرسش و پاسخ (خواستگاري) دختر همسايه، سايت تعطيل است.» كه فردا روزش به مكر دگر، روز آن را عوض كنند و تاريخ و علت كه كمتر بيلبورد باشد مرا كه چاخان است. و بعض اوستاد را كه دركوفتم يافت مي‌نكردمشان اندر اتاق خود كه بر در سراي، كاغذي چسبانيده بودند: «در اتاق اينترنت هستم» كه همه را اوستاد update فرض اوفتد. اما اوستاد به كلاس اندر باشد و مشغول درس تكراري. /احسان حبيبي/

 خواب نما!!

ـ اگر در خواب، صداي قلبش را بشنود، بداند كه زير سرش بلند شده اما اقرب انيست كه زهي خيال باطل! عشق ممنوع!!

ـ اگر در خواب، در آزمون كارشناسي ارشد پذيرفته شود، به پادگان زاهدان قدم رو برود!

نكته: مگر اينكه در خواب در آزمون فوق الذكر پذيرفته شود.

ـ اگر در خواب، سنگ در دهانش آيد، به سلف دانشگاه (سلفشگاه) به غذا خوردن مشغول گردد!

ـ اگر در خواب به سرگيجه مبتلا شود، به خواندن نشريه فخيمه «هم‌آوا» مجبور شود!

ـ اگر در خواب ببيند كه به خوردن پنبه دانه مشغول است، دو حال دارد:

1ـ اگر لف لف خورد، به خواندن text   سوالات   ارشد   و   جوابش بپردازد!

2ـ و اما اگر دانه دانه خورد، به نمونه سوالي اكتفا كند!

ـ اگر در خواب به جمع علفخواران پيوندد، هر آينه قرمه سبزي سلف دانشكده را ميل فرمايد!

ـ اگر در خواب ببيند كه جميع مشكلات دانشگاه و زندگي و شغل و غيره‌اش حل شده، هر آينه آن خواب «چپ» است و بهتر است هرچه زودتر خود را از خواب بپراند!/تريپ طوفان/

 ر ا ي ا ن ه

مذكر است يا مؤنث ؟

يك استاد زبان خارجي داشت در كلاس درس دربارة مؤنث يا مذكر بودن اسامي در آن زبان توضيح مي داد. دانشجوئي كه دچار تعجب شده بود، پرسيد : رايانه مذكر است يا مؤنث؟ استاد كه در دادن پاسخ مستأصل شده بود، دانشجويان را به دو گروه دختر و پسر تقسيم كرد و از هر گروه خواست كه با ارائه استدلال به پرسش دانشجوي مذكور پاسخ دهند.

گروه دانشجويان دختر با دلايل زير جنس رايانه را مذكر اعلام كرد :

ـ وقتي به آن عادت كنيم، فكر مي كنيم بدون آن كاري نمي‌توانيم بكنيم.

ـ با آنكه داده هاي زيادي دارند، نادانند.

ـ قرار است كه مشكلات را حل كنند، اما بيشتر اوقات معضل اصلي خودشان اند.

ـ همين كه پابند يكي از آنها شديد، متوجه مي شويد كه اگر صبر كرده بوديد مورد بهتري نصيبتان مي شد.

ـ براي اينكه دوباره به راه بيافتند، گاهي اوقات به يك ضربه كاري !! نياز دارند.

از طرف ديگر دانشجويان پسر نيز با دلايل زير رايانه را مؤنث اعلام كردند:

ـ به غير از خالق آنها كسي از منطق دروني شان سر در نمي‌آورد.

ـ كسي از زبان ارتباطي بين آنها سر در نمي آورد.

ـ كوچكترين اشتباهات را در حافظه بلند مدت خود ذخيره مي كنند تا بعدها تلافي كنند.

ـ همين كه پايبند يكي از آنها شديد، بايد تمام پول خودتان را صرف خريدن لوازم جانبي و مصرفي براي آن كنيد.

ـ گاهي اوقات Error مي دهند، اما مجبور هستي يا OK كني و يا اينكه دستورت را Cancel بكني./ احسان حبيبي/ يكنفر: همان بچه پرروي سابق »

حكايت ورودي هاي جديد يا جديد الورود ها        

روز ثبت نام ورودي هاي جديد بود. دست بر قضا آنروز ساعت رسمي كشور رويه ساعت كشيدن عقب، من هم آنروز يك ساعت زودتر به دانشگاه رسيدم. وقتي با درهاي بسته دانشگاه روبرو شدم مجبور شدم از بالاي دروازه هاي آهني به داخل محوطه دانشگاه بپرم، چشماتون روز بد نبينه، پريدن من همان و بيدار شدن سگهاي گرسنه نازلو همان. تو دنياي خودم مشغول بودم و به سمت دانشكده كشاورزي مي رفتم و از هواي لطيف صبح لذت مي بردم. يه دفعه احساس كردم پشت سرم داره يه خبرايي مي شه، چشتون روز بد نبينه وقتي برگشتم ديدم، دو سه گله سگ سياه و سفيد و طوله سگ پشت سرم رژه مي رن ( انگار تمام نژاد سگها يه جا جمع شده بودند تا دخل منو بيارن) يواش يواش ديدم رژه آرومشون داره يه مسابقه دو مي شه و هر كدوم سعي دارن تو رسيدن به اين لقمه صبح گاهي از ديگري سبقت بگيره، وقتي اين وضعيت را ديدم دو تا پا داشتم يه دوجين ديگه قرض كردم شروع كردم به دويدن، طوري مي دويدم كه فاصله بين دانشكده پزشكي تا كشاورزي رو تو كمترين زمان ممكن طي كردم فكر مي كنم قهرمان المپيك هم نمي‌توانست مثل من با سگا مسابقه دو بذاره ، حتي از سرويس داخلي هم زودتر به كشاورزي رسيدم. خلاصه به هر نحوي بود از چنگ سگا خلاص شدم. وقتي به كشاورزي رسيدم با صحنه عجيبتري روبرو شدم كه تا بحال كمتر ديده بودم، ديدم تمام چمن‌كاريهاي كشاورزي پر چادر شده، بعضي چادر را فرش، بعضي هم سر پا بودند يه خرده به چادراي سرپا نزديك شدم ديدم در هر چادر 4 تا 6 پا زده بيرون و بوي مطبوع جوراب نشسته فضاي دانشكده را عطرآگين كرده. رو چادرايي هم كه فرش بود بعضي ها بيدار بودند، ولي از چش و چال و صورتهاي پف كرده اونا معلوم بود اصلاً نخوابيدند انگار كه با كله رفتن تو  كندوي  زنبور ،  بعضي ها با يه چش بسته و يه چش باز مشغول ديد زدن اطراف بودند، بعضي پسرا رو مي ديدم كه هي با كيف چرمي با كلاسي كه همراشون آوردن ور مي‌رن و هي دم به ساعت از توش كاغذ و قلم در مي آرن و روش يه چيزايي مي نويسن (خب هر چي باشه آقا مهندس آينده‌ان ) بعضي دخترا رو مي ديدم كه اصلاً به زمين نگاه نمي‌كردن انگار كل گردنشونو گچ گرفتن و مستقيم به آسمون نگاه مي كردن مثل اينكه داشتن تكه ابرهاي آسمان نازلو رو مي شمردن. ( خب هر چي باشه خانم مهندس آينده ان ) حس كنجكاويم گل كرد و گفتم برم بينم چه خبره . محو اطراف و اكناف خود بودم كه يه ماشين بغل دستم وايستاد و يه پسر با باباش پياده شد ديدم نقشه نازلو تو دست پسره‌س يه دفعه ديدم پسره رو كرد به من گفت : ببخشيد ما الان طبق نقشه دانشكده فني، خوابگاه دختران و گروه دامپروري رو رد كرديم مي شه بگين دانشكده كشاورزي كجاست؟ با نوعي خونسردي خاص جوابي دادم سرتونو بچرخونين سمت راست دانشكده كاملاً مشخصه، تا دانشكده كشاورزي رو پيدا كرد به باباش گفت : بابا وسايل رو خالي كن، بابا بيچاره هم شروع كرد، باور كنين به اندازه يه وانت بار از تو صندوق عقب ماشين وسايل كشيد بيرون، گفتم خدا امروز رو به خير بگذرونه . رفتم بغل دو نفر ديگه از وروديها و ايستادم ديدم مشغول بحث و مجادله با همديگه اند، ديدم دارن رشته ها شونو واسه همديگه توضيح مي دن و به رخ مي كشن، « تو دلم گفتم بذارين يه ترم بگذره اگه دوباره هم ديگرو ديدين اونوقت معلوم مي شه كه زودتر حرف زدنو شروع مي كنه » رفتم جلو باهاشون مشغول حرف زدن شدم ، راجع به رشته و رتبه و از اين قبيل چيزها پرسيدم و اوناهم جواب دادن، بعد ديدم يكي از اونا پرسيد : اينجا ترم تابستونه هم مي دن ؟ گفتم چطور؟ گفت : مي‌خوام هر سال ترم  تابستون  ور  دارم كه 6 ترمه تموم كنم و بعد بشينم واسه ارشد بخونم. ( با خودم گفتم دانشكده كشاورزي تنها فايده اي كه داره اينكه آدمو از درس خوندن مي ندازه اونوقت 6 ترم كه سهله، 16 ترمه هم نمي تواني تموم كني تازه دو بار هم كه غذاي سلفوخوردي اونوقت حساب كار دستت مي آد» چون غذاي سلف يه فايده گنده‌اي كه داره اينكه درس خوندنو به نصف كاهش مي ده عوضش خواب آدم دو برابر مي شه» يه دفعه ديدي ترم تموم شد و يه اتاق كتاب بايد بخوني ولي مگه مي توني درس بخوني چون از يه طرف شام سلفو خوردي و مگه مي شه درس خوند بعد شام مثل جنازه كف اتاق ولو مي شي از يه طرفم دم به ساعت پاي تلفن كار داري چشم رو هم گذاشتي ديدي امتحانام تموم شد و تمام نمره هايت بين 11ـ7 شنا مي كنن.

اونوقت بايد بري منت كشي استادا ولي مگه نمره مي دن خلاصه اينكه بعد از اين هم بدبختي دو صدم ، 02/0 معدلت مي ره بالاتر ولي وقتي باز نمره ها و معدلتو چك مي كني مي بيني يه ده دوازده نمره اي لازم داري تا مشروط نشي ديگه از خيرش مي گذري مي گي بي خيال ، ترم بعد جبران مي كنم ولي وقتي به خودت مي آي كه مي بيني 8 ترم قانونيت تموم شده و توهمش 35  واحد پاس كردي پس يه 8 ترم ديگه ام بايد اينجا رو تحمل كني). خلاصه بهش گفتم آره اينجا ترم تابستونه هم مي دن انشاء اله موفق مي شي . مشغول حرف زدن بوديم كه مسئول ثبت نام آمد و به بچه ها گفت بياين واسه ثبت نام،  در يك لحظه ديدم لشكر عظيم دانشجويان به سمت مقر ثبت نام «معراج» هجوم بردند. لپ كلام اينكه الا اي وروديها از همين روز اول قضيه رو جدي بگيرين تا فردا پس فردا پشيموني به بار نيارين كه اقلاً بتوني در عرض همان 8 ترم واحداتونو پاس كنين و به خيل عظيم بيكاران ملحق شويد.

 مردها و زن‌ها مثل‌ چي هستند؟!!

«مردها مثل چي هستند؟»

: مردها مثل مخلوط‌كن هستند. در هر خانه يكي از آنها هست ولي نمي‌دانيد به چه درد مي‌خورد.

: مردها مثل آگهي بازرگاني هستند. حتي يك كلمه از چيزهايي را كه مي‌گويند نمي‌توان باور كرد.

: مردها مثل كامپيوتر هستند. كاربري‌شان سخت است و هرگز حافظه‌اي قوي ندارند.

: مردها مثل سيمان هستند. وقتي جائي پهنشان مي‌كني بايد با كلنگ آنها را از جا بكني.

: مردها مثل طالع‌بيني مجلات هستند. هميشه به شما مي‌گويند كه چه بكنيد و معمولاً اشتباه مي‌گويند.

: مردها مثل جاي پارك هستند. خوب‌هايشان قبلاً اشغال شده و آنهايي كه باقي‌مانده‌اند يا كوچك هستند يا جلوي درب منزل مردم.

: مردها مثل پاپ كورن (ذرت بوداده) هستند. بامزه هستند ولي جاي غذا را نمي‌گيرند.

: مردها مثل پيكان دست دوم هستند. ارزان هستند و غيرقابل اطمينان.

: مردها مثل باران بهاري هستند. هيچوقت نمي‌دانيد كي مي‌آيند، چقدر ادامه دارد و كي قطع مي‌شود.

: مردها مثل نوزاد هستند. در اولين نگاه شيرين و بامزه هستند اما خيلي زود از تميز كردن و مراقبت از آنها خسته مي‌شويد.

«خانم‌ها مثل چي هستند؟»

: خانم‌ها مثل راديو هستند. هر چي مي‌خواهند مي‌گويند ولي هر چه بگويي نمي‌شنوند.

: خانم‌ها مثل شبكه اينترنت هستند. از هر موضوعي يك فايل اطلاعاتي دارند.

: خانم‌ها مثل چسب دوقلو هستند. اگر دستشان با گوشي تلفن مخلوط شد، ديگربايد سيم را بريد.

: خانم‌ها مثل موتور گازي هستند. پر سر و صدا، كم سرعت، كم طاقت

: خانم‌ها مثل رعد و برق هستند. اول برق چشمهاشون مي‌رسه، بعد رعد صداشون.

: خانم‌ها مثل ليمو شيرين هستند. اول شيرين و بعد تلخ مي‌شوند.

: خانم‌ها مثل موبايل هستند. هر وقت كاري مهم پيش مي‌‌آيد در دسترس نيستند.

: خانم‌ها مثل گچ هستند. اگر چند دقيقه مدارا كنيد آنچنان سخت مي‌شوند كه هيچ شكلي نمي‌گيرند.

: خانم‌ها مثل كنتور برق هستند. هر از چند سالي يكبار سن آنها صفر مي‌شود.

: خانم‌ها مثل فلزياب هستند. هر گاه از نزديكي طلافروشي رد مي‌شوند عكس‌العمل نشان مي‌دهند.

: خانم‌ها خيلي زرنگ هستند. آنقدر جنگيدند تا جايزه صلح را گرفتند. /اكبر يارمحمدي/

 نامه اي به دوست نازكتر از گلم

سعيد جان مي دانم كه مدتي است جبر زمانه تو را آزرده خاطر ساخته و باز هم مثل چند سال پيش ، شب و روز نداري و صبح تا شب به فكر سرو سامان دادن به اوضاع آشفته جامعه هستي .

سعيد جان ، آن روزها يادت هست ؟ همان شبي كه در خواب ديدي سعيد حجاريان نامي مي خواهد عزت و احترام سعيد‌عسگر نامي را زير سوال ببرد و به قول معروف نانش را آجر كند . بله آن روزها كه دور دور سعيد حجاريان ها بود و آنها افسار بريده تمام منصب هاي دولتي را يكي پس از ديگري در اختيار مي گرفتند و جا را براي زحمتكشاني چون تو تنگ مي كردند .

امروز هم مثل همان روزها به داشتن دوستي چون تو به خود مي بالم و آن روز افتخارانگيز را كه حال سعيد حجاريان را گرفتي هرگز فراموش نمي كنم ولي حيف كه تيرت خطا رفت و طرف جان سالم بدر برد .

هنوز هم تعجب مي كنم كه چرا بعد از آن ماجرا ، توي مظلوم را دستگير كردند ولي خوب خوشبختانه از آنجا كه سر بي‌گناه پاي دار مي رود ولي بالاي دار نمي رود ، خيلي زود آزاد شدي و به آغوش هم رزمانت برگشتي .

اما امان از دست اين روزگار كه اين دفعه از شانس بدت ، چند تا از اين بچه سوسول ها را كه هنوز دهنشان بوي شير مي دهد و راست و چپشان را تشخيص نمي دهند را وبال گردنت ساخت و دوباره شب و روز خوش را از تو دريغ كرد.

سعيد جان شنيدم اين بچه سوسول ها كار را به جايي رسانده بودند كه بر عليه تو شعار هم مي دادند و سنگ پراني مي‌كردند ، اما هر چه باشد تو هم كه خوب رويشان را كم كردي و همان شبانه به خوابگاه رفتي و در خواب حالشان را گرفتي.

سعيد جان سرت را ديگر درد نمي آورم و مطمئن باش تا زماني كه آن چماق را داري هيچ غمي نداري و اوضاع بر وفق مراد خواهد بود و بيشتر از هميشه محبوب من و هم‌رزمانمان خواهي بود .

راستي سعيد جان يادم رفت كه بپرسم آزادي يا در زندان هستي ؟!! / سجاد نيكنام/

عنطغاد!!

طوي يكي عض شمارح‌حايه عخير حماواي مغالح بود بح عين مذمون:

«آشغ به شيد» :

] عين چيظحاعي كح نوشطم عسلن تنظ نيصط. لتفن بأد عظ متالعة بح بندح بد و بيراح نگيد:

چيظي كح عين روضا واق‌عن مد شدح عهثاص دگردوصطي در بين عبنا بشر بح ترضه خفني بي‌داد ميكنح خب عز عون جاعي كح يح ئدح در عين ضمينح طبهر خاسي دارن و  بح  استلاه  چند  طا  پيراحن بيشطر عز ما پارح كردن نذارت عين دوصطان را در عينجا برايه طنوير عفكار امومي ميآريم... [

عم‌ما بح قوله شائر:

 «لا تصير هذه بأستودنت تمباناً» يأني عينكح عين چيظ‌حا برايه دانشجو شلوار نمي‌شود! عگح طا ديروض نكاط عيمني طكراري نبود عض عمروذ بح لتف و مأوونط بأزي‌ها حثط:

عاغايه مدير مثعول و نوي‌صندح ديدگاح و نگاح حفطح و  يك  كلام  هرفه هثاب و  پاطوغ  و ...  مجلطون دارح بح گل ميشينح بابا.

 عم‌ما ايبي ندارح اوزش اثلن قلت عملاعي ندارح، ئسلن نويصندح H طكراري نيثط، عثلن متلب چرط و طكراري حم ندارح.

عميدوارم نگي:

علان من بايد چي‌كار كنم؟!

 و باضم عميدوارم جنبح‌ي عنطغاد داشطح باshe و عين متلب رو حم چاپ كني. /تريپ طوفان/

اردو !!؟

يكي از منابع موثق (برادرم)!! طي آخرين مذاكرات اعلام كرد: يكي از دانشگاه‌هاي تهران ـ همچون ساير دانشگاه‌هاي تهران و ديگر شهرها ـ تعداد زيادي دانشجو را فقط با دو هزار تومان به اردوي 6 روزة مشهد برد ـ گلاب به رويتان آن هم مختلط!! ـ و اين در حالي است كه دانشكده كشاورزي خود را از شر اردوهاي دانشجويي و خرج‌هاي مربوطه به آن خلاص كرده است. البته اگر اجازه اردويي هم صادر شود تنها تسهيلات دانشگاه يك برگة مجوز اردو و جيرة خشك است و يافتن مكان اسكان و هماهنگي با اماكن و دانشگاه‌هاي محل سفر (مقصد) و ...  همگي  بر  عهدة خود دانشجويان است.

 عكس فوق مسير پيشنهادي براي اردوي اصفهان به منظور جلوگيري از تداخل را نشان مي‌دهد. /احسان حبيبي/

 روزه براي خودي ها   

مدتي است كه چند تا از بچه هاي هم رزم به آب خنك خوري محكوم شده اند و بيرون از زندان شايعه شده كه بيچاره ها در شرايط بسيار اسفباري زندگي مي كنند اما هر كس نداند من كه مي دانم در هتل، زبانم لال در زندان، وضعشان زياد هم بد نيست چون هر چي باشد بالاخره از بچه هاي مشاركتي هستند و يك زماني براي خودشان برو  و بيايي داشتند و سفارت شيطان بزرگ را اشغال مي كردند.

از آنجايي كه اين بچه ها با همه از جمله اطلاعاتچي، بسيجي، چپي، راستي، آمريكايي و ... مشاركت پيدا كردند مدتي است كه به آنها بچه مشاركتي گفته مي شود اما سياسي كاري هاي امروزي ايجاب مي كند كه خودشان را اصلاح طلب معرفي كنند. لذا مدتي است كه سكان دار كشتي اصلاحات شده اند و براي اينكه سكان را از دست ندهند به ظاهر تعدادي از هم رزمان خود را نيز قرباني مي كنند و آنها را مدتي به هتل هاي سه ستاره اوين گسيل مي دارند تا با اعتصاب غذاي آنها و روزه سياسي خود، وجهه از دست رفته خود را باز يابند.

 كه البته در اين ميان هستند دشمناني كه خود را زنداني سياسي يا دانشجويي مي نامند و با مقايسه وضع زندان خود با وضع زندان مشاركتي ها، لب به اعتراض مي گشايند و حتي اخيراً كار را به جايي رسانده اند كه مي گويند چرا روزه سياسي شما مختص يك قشر خاص است و ما را فراموش كرده ايد و به تازگي هم حامي جديدي چون خانم عبادي كه با كادوي شيطان بزرگ به ايران برگشت را در كنار خود مي‌بينند و با حمايت هاي اين خانم، روزه سياسي جداگانه برگزار مي كنند و خودشان را به مريضي مي‌زنند تا چشمشان حداقل به جمال يك پزشك روشن شود و بعد از مدتها، هواي تازه اي تنفس كنند.

 لذا بهتر است كه اين افراد حسود به سلول انفرادي منتقل شوند و امكانات لازم براي برگزاري جلسات هماهنگي و انتشار بيانيه و نامه براي عزيزان مشاركتي فراهم گردد./ سجاد نيكنام/

وام        

در شماره قبل هم آوا به نقل از ايرنا خوانديم كه دولت صد ميليارد ريال و به عبارتي ده ميليارد تومان به وام دانشجويان شبانه ( نوبت دوم ) اختصاص داده است. داستاني را در اين رابطه بخوانيد.

تازه ما رو از كارخونه چاپ اسكناس مرخص كردند بعد چشماي هممونو بستن و به يه جاي نامعلوم انتقال دادند.

تو راه صحبتهاي احساس برانگيزي از راننده و بغل دستيش مي شنيديم. اين به اون يكي مي گفت : مي‌گن اين پولو مي خوان بفرستن واسه دانشجوها كه بهشون وام بدن اونم چي؟! فقط مي خوان به شبانه ها وام بدن، پسر منم شبانه مي خونه، خدا امواتشونو بيامرزه كه به فكر شبانه هام هستن. آخه پسرم مي گفت اينا غذا و خوابگاه رو هم با منت به ما ميدن. اقلاً با اين پول مي تونن دو سه ترمي سر كنن. يه دفعه شنيدم كه اون يكي برگشت و گفت : اگه درست و حسابي به دستشون برسه كه خوبه ولي فكر نمي كنم اينا وام بده باشن. هزار جور بهونه مي آرن كه آقا نشد، نتونستيم، هنوز كامل تصويب نشده، هنوز يه شصت ، هفتاد تا امضا مونده و هزار جور حرفاي بدرد نخور ديگه. كه هيشكي واسه اين حرفا تره هم خورد نمي كنه.

 همين طور صحبتاشون ادامه داشت كه به نظرم اومد ماشين ديگه حركت نمي كنه. بله درست حدس زده بودم چند نفر اومدن در ماشين رو باز كردن و شروع كردن به خالي كردن ( تخليه ) اما وارد خانه كه شديم چشامونو باز كردن ( در جعبه ها رو باز كردن ) بعد يه نفر اومد همه رو مرخص كرد و شروع كرد به بازرسي از همه ما. ديدم سر هر جعبه كه مي رسه يكي دو دسته از ماها رو ور مي داره مي گيره تو دستش بعد هم با نيش خند مرموزي ما را داخل جعبه پرت ميكنه. ذوق و شوق خاصي تو چشماش احساس كردم بعد دوباره چشماي هممونو بست ( در جعبه ها رو گذاشت ) و تلفن همراشو از كمرش درآورد و شروع به شماره گرفتن كرد ... . ديدم تلفن همراه شو از كمرش بيرون آورد و شروع كرد به زنگ زدن .

پيش خودم حدس زدم كه حتماً مي‌خواد به بالاتر از خودش زنگ بزنه كه آقا تمام مبالغي كه فرستادي درسته و در اولين فرصت اقدام مي كنم ولي وقتي شروع به صحبت كرد همه چي واسم روشن شد الو ... سلام بر پسر عموي گل و گلاب خودم خوبي خوشي سلامتي ، آقا جان به پسرت بگو ديگه نگران چكاي برگشتي خودش نباشه يه مقدار پول اومد تو دست و بالم مي تونم يه كارايي باهاش بكنم اونقدري هست كه بتونه واسه زندون نرفتن شاخ شمشاديه كارايي بكنه.

بعد از خداحافظي از پسر عموش دوباره شماره گرفت. الو .... سلام خاله چطوري؟ خاله به دخترت بگو نگران كار شوهرش نباشه يه مقدار پول تودس و بالم هست كه مي تونه باهاش يه كار و كاسبي خوب راه بندازه و يه لقمه نون گيرش بياد و بعد از كمي صحبت خداحافظي كرد.

ديدم آقا از رو نمي رن همين طور پشت سر هم داره زنگ مي زنه. گفتم حتماً تا صبح نشده همه ما رو خرج مي كنه. تازه بعد از يه ساعت ديدم آقا مكالمات تلفنيشان تموم شده و دست از سر كچل موبايل   بيچاره   برداشته اند .  يه  لحظه احساس كردم موبايل هر چي تو دهنشه داره به آقا مي گه.

بعد از تموم شدن مكالمات ديدم اومده سر وقت جعبه ها و يه بسته از ماها رو ورداشته و تو همون حالتي كه داره مي‌ذاره تو جيبش مي گه « اينم پول قبض موبايل اين ماه + تلفنهاي امشب.

به همقطاراي خود گفتم اين جور كه بوش مي آد اين دفعه هم بايد الكي الكي حروم شيم، بقيه هم حرفمو تاييد كردن.

خلاصه اينكه اون شب بايه آرامش نسبي به صبح رسيد.

اول صبح ديدم يكي اومده در خونه ميگه : « ببخشيد اومديم يه زحمتي بديم شما بودين ديشب زنگ زدين خونه ما » بعد  ديدم  اومد  يه  سري  از  ماها رو ورداشت و برد.

هنوز به ظهر نكشيده بود كه ديديم نزديك به نصف ماها رو خالي كردن با خودم گفتم : اي دل غافل چي فكر مي‌كرديم چي شد؟ مثل اينكه رفيق اون راننده درست مي گفت.

تو حال خودم بودم كه ديدم يه دست كت و كلفت اومد و منو ورداشت و با تعدادي از دوستام تو يه ساك گذاشت و با خودش برد. بعد از خداحافظي سوار يه موتور شديم و موتور شروع به حركت كرد.

ديگه داشتيم به جاهاي شلوغ شهر مي‌رسيديم ، داشتيم  با  همديگه  حرف مي‌زديم كه يه زلزله شديد تو ساكمون احساس كرديم بعد از زلزله ديديم صاحب موتور فرياد مي كشه كه آقا بگيرين بردن ساكمو بردن، بدبخت شدم ولي هر كاري كرد به گردمون هم نرسيد كه نرسيد حدوداً بعد از يك ساعت موتور سواري و گذشتن از پيچ و خمهاي بزرگ و كوچك شهر دم در يه خونه وايستاديم بعد طرف پياده شد و در خونه رو زد، ديدم يه آدم چاق و بد تركيب اومده دم در گفت : چي مي‌خواي بازم حالت خراب شده طرف گفت : نه اومدم از شرت خلاص شم.

بعد دست كرد توي ساك، يه سري از ماها رو ورداشت و شمرد و داد به اون.

ديدم يارو برگشت و گفت مثل اينكه سر عقل اومدي و طلباتو وصول مي كني بعد از چند دقيقه حرف و صحبت اون دو تا از هم جدا شدن و ما وارد يه خانه عجيب و غريب شديم ديدم يكي از رفقا بهم مي گن « كجا بايد مي بوديم و كجا هستيم » منم گفتم واقعاً درست مي گي به جاي اينكه الان تو دست دانشجوهاي بيچاره باشيم تو دستهاي ؟؟ كلفت يه آدم همه كاره افتاديم. ديگه بعد از افتادن تو خونه اون طرف چه بلايي سر من و رفقا اومد بماند.

 و اين بود سرنوشت پولهايي كه     قرار بود به دانشجوها داده شود!! / يداله رنجبر/

 

Sites

gooya

Iraniandc

Yahoo

Google

Ask

isna

ilna

Taraneh

Musigi

Cinema

30nema

Film

Films

Photocinema

Photo

Khat

 Download

Karikator

Kartpostal

Kado